۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

بازي كابوس ها

منتظر يه موج تندم كه قلعه شني مو زير آب ببره. ديگه دوسش ندارم. آخه شده خونه ارواح.

اما ...اما خاطره هاشو چكار كنم؟ همممم... خودمو مي سپرم دست جن گير پير كه شياطين و از تنم بيرون كنه.

۱ نظر:

دل نوشته های یک روزنامه نگار گفت...

نوشتن براي ماها كه ديرگاهي است به آن مبتلا شده ايم مرضي است كه از قضاي ايام دواي آن هم بازهمين نوشتن است. تنها مرضي است كه درمانش هم خودش است. ايام به سرعت مي گذرد و ريش سياه ما روزگاري همانند رويمان سپيد مي شود. اي دريغا كه به قول ننه هرچه دويده ايم باز همانيم كه هستيم. وبلاگ نوشتن مرضي است كه اگر به آن مبتلا شدي ديگر نبايد از آن دست بكشي. همتي مي خواهد و صبري و اراده اي. خوشحالم كه مي نويسي. مهم نيست چه بنويسي. اينجا خانه خودت است. بنويس و بنويس